جدول جو
جدول جو

معنی خراج مصر - جستجوی لغت در جدول جو

خراج مصر
(خَ جِ مِ)
کنایه از قند و شکر و نبات است، بوسه.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ جِ مِ)
خراج زمین. خراج مملوک. اتاوه. رجوع به ’خراج الارض’ و ’خراج زمین’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ دَ / دِ)
عشّار. باژبان. (یادداشت بخط مؤلف). آنکه خراج گیرد. آنکه اخذ خراج کند
لغت نامه دهخدا
(بَ پَ وَ دَ / دِ)
آنکه خراج رساند. (از آنندراج). آنکه خراج برای حاکم برد. خراج دهنده. خراجگزار:
خراج آورش حاکم روم و ری
خراجش فرستاد کسری و کی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
دههاست به مصر، پنج از آن در شرقیه و یکی به منوفیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ مِ)
نام خلیجی است که در حاشیۀ فسطاط قرار داشته و عمرو بن عاص به امر خلیفه آن را حفر کرد. حفر این خلیج هنوز تمام نشده بود که رفت و آمد کشتیها در آن شروع شد. از راه این خلیج خواروبار مکه و مدینه تأمین میشد. این خلیج را خلیج امیرالمؤمنین نیز می نامیدند. بعدها فرمانداران لاروبی خلیج را انجام ندادند و بر اثر نشست ریگ پر شد و آمد و رفت منقطع گردید. انتهای این مسیر به ناحیه ای میرسد که آن را ذنب التمساح می نامیدند. بعضی می گویند منصور عباسی در وقت خروج محمد بن عبدالله بن حسن در مدینه بقصد بازداشتن خواروبار از او بفرماندار خلیج دستور داد تا آن را پر کند. او بر حسب امر خلیفه چنین کرد. گویند هنوزآثاری از این خلیج وجود دارد و در بین مصر و شام این آثار دیده میشود. (از معجم البلدان یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ سَ)
سرانه. خراج رأس. سرگزیت
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ)
آوازی که از گلوی مردم یا گلو فشرده برآید. (از آنندراج). شاید خراخر باشد. رجوع به خراخر در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا